تا بر مدار عشقت خط نشان كشيدم
مهتاب ديگري را در آسمان كشيدم
يك جرعه از نگاهت در ساغر دلم ريخت
دل از همه بريدم، دست از جهان كشيدم
تا مژدهي وصالت نقش خيال من شد
در صبحگاه چشمت روح اذان كشيدم
در مسجد نگاهت زانو زده نگاهم
از سجدههاي چشمت باغ جنان كشيدم
دل دادهام به دستت، ليلاي من كجايي؟
بس طعنه و شماتت از اين و آن كشيدم
تقديم كردهام من، دار و ندار خود را
شايد به وعدهي عشق صبحي جوان كشيدم
قاسم یزدانی